سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

شمال

طی یک تصمیم ناگهانی عازم شمال شدیم   چهارشنبه عصری راه افتادیم به سمت شمال و جمعه عصری هم برگشتیم به سمت تهران   کوتاه بود اما خوش گذشت. خاله عاطفه و عمو حسین هم باهامون بودند منم که مثل همیشه آقا و خوش اخلاق بودم. البته نه مثل همیشه. آخه این مسافرت یه کم فشرده بود و خوب منم کوچولو ام دیگه...گاهی خسته می شدم  توی راه رفت تصمیم گرفتم وقتی بابایی از رانندگی خسته می شه منم یه کم بهش کمک کنم  وقتی هم که من از رانندگی خسته می شدم لالا می کردم و بابایی رانندگی می کرد  با مامانی کنار ساحل وقتی هم که گرسنه باشم و شیر بخوام باید سریع برام آماده بشه وگرنه عصبانی می شم و واسه همه ...
21 آبان 1391

یه سال پیش...

یه چیزی بگم؟!  بعضی از دوستان که به من و بردیا لطف دارن و به ما سر می زنن گاهی توی نظراتشون سوالاتی رو مطرح می کنند که من تا اونجا که بتونم جواباشون و یا همین جا می دم یا توی وبلاگاشون یا برای بعضی از دوستان جوابا رو ایمیل می کنم. اما بعضی از دوستان دیگه به صورت خصوصی سوال می پرسن و هیچ آدرسی هم از خودشون نمی زارن. در نتیجه من نمی تونم جواباشون و بدم. پس اگه سوالی داشتید برای این که بتونم جوابتون رو بدم لطفا آدرس وبلاگ نی نی هاتون یا آدرس ایمیلتون رو بزارید یا اگه دوست داشتید سوالتون رو به صورت خصوصی نفرستید که همین جا بتونم جوابتون و بدم. ممنونم   ...
16 آبان 1391

بردیای خوابالو

بعضی وقتا مشغول بازی کردنی که ناگهان همه سر و صداها قطع می شه و مامانی وقتی میاد ببینه چه خبر شده با کمال تعجب با این صحنه ها روبه رو می شه  آخ که وقتی اینطوری می بینمت می خوام درسته قورتت بدم  ...
16 آبان 1391

ششمی و هفتمی

امروز دیدم که دندون ششمت کامل دیده می شه و دندون هفتمی هم سفیدی سرش پیداست. خدا رو شکر که دندونات بدون دردسر و بدون درد درمیاد عزیزم. الان 7 تا دندون خوشگل و کوچولو داری. 4 تا بالا و 3 تا هم پائین. امیدوارم که برای بقیه اش هم اذیت نشی نفس مامان    ...
16 آبان 1391

بردیا و دنت

عاشق دسر و نوشیدنی های دنت هستی... خیلی خیلی دوست داری. البته تازه چند وقتیه که یاد گرفتی با نی نوشیدنی بخوری و مامی عاشق مدل خوردنته   وقتی دیگه به ته اش می رسی  بلد نیستی که باید پاکت رو فشار بدی و مثل شیشه می گیریش بالا که بتونی بخوری    بعد که می بینی فایده نداره عصبانی می شی و هی پاکت و تکون می دی تا مطمئن شی هنوز توش چیزی هست  بعد فکر می کنی شاید مشکل از نی باشه نی و در میاری و چند بار این ور و  اونورش می کنی و دوباره می زاریش توی پاکت تا شاید درست شده باشه  آخرش مامی پاکت و برات می گیره و کمکت می کنه تا بقیه اش رو هم بخوری. وقتی دیگه مطمئن می شی تموم شده با خیال راح...
11 آبان 1391

واکسن 18 ماهگی

تقریبا از 3.4 هفته پیش استرس واکسن 18 ماهگی رو گرفته بودم. چون از قبل شنیده بودم که خیلی واکسن سختیه و حسابی اذیت می کنه... شنیده بودم که واکسنی رو که به پا می زنن خیلی متورم می شه و درد می گیره. این بود که من و بابایی تصمیم گرفتیم بریم مسافرت و برگردیم و بعد واکسن شما رو بزنیم.  منم روزی که می خواستیم بریم واسه واکسن رو مرخصی گرفتم تا کنارت باشم و نخوای بری مهد کودک تا کمتز اذیت شی. دیروز صبح با بابایی رفتیم مرکز بهداشتی که اونجا پرونده داریم اما جدیدا فقط روزای فرد رو واکسن می زنند... این بود که مجبور شدیم بریم یه مرکز بهداشت دیگه.... انگار قسمت این بود که بریم جای دیگه. چون این یکی مرکز بهداشت گفتند واکسن 18 ماهگی رو برای ا...
7 آبان 1391